قصه من و عشق تو...

ساخت وبلاگ

در بازی زندگی یاد میگیری:

اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوانه..

مثل آویختن به طنابی پوسیدست..‌.

یاد میگیری:

نزدیکترین ها به تو گاهی

میتوانند دورترین ها باشند...

یاد میگیری:

دیوار خوب است...

سایه درخت مطلوب است...

اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست...

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 ساعت: 13:04

‍ وقتی پرنده ای زنده است .... مورچه ها را میخورد،

وقتی می میرد ..... مورچه ها او را میخورند !

زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند ...

در زندگی هیچ کس را تحقیر یا آزار نکنید .

شاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشد ،

"زمان از شما قدرتمند تر است !!

یک درخت میلیون ها چوب کبریت را میسازد ...

اما وقتی زمانش برسد ...

فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 ساعت: 13:04

‍ در پایانهٔ اتوبوسرانی چشمم به یک کارگر کشاورز فصلی افتاد که "پرتقالی" دستش بود ، ظاهرا از بقچهٔ ناهارش که تازه تمام کرده بود فقط همین مانده بود . روبروی او، پسر بچهٔ نوپایی در بغل مادرش نشسته بود و چشمش به آن "پرتقال" بود. مرد وقتی متوجه نگاه پسر شد ، بلند شد و به طرفش رفت. نزدیک که رسید، به مادر نگاه کرد و با اشاره ای اجازه خواست پرتقال را به پسر بدهد ، مادر لبخندی زد. قبل از اینکه مرد پرتقال را به پسر بدهد، مکثی کرد. " پرتقال" را دو دستی نوازش کرد، بوسیدش و به پسر داد.نشستم کنار آن مرد و به او گفتم که چقدر از کاری که از او دیدم تکان خورده ام. لبخندی زد، ظاهرا خوشش آمد که از رفتارش قدردانی شد. اضافه کردم : " مخصوصا از این که پرتقال را اول بوسیدی و بعد به پسر دادی ، تکان خوردم." چند لحظه با قیافهٔ جدی ساکت ماند و بالاخره گفت : " اگر یک چیز در این شصت و پنج سالی که از عمرم می گذرد یادگرفته باشم ، این است که یا چیزی به کسی ندهم یا اگر می خواهم بدهم از صمیم قلب بدهم." قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1403 ساعت: 13:04

زندگی شاید یک فیلم باشد..یک فیلم بلند یا کوتاه..فیلمی که زمانش مهم نیست، کیفیتش مهم است..از همان روز تولد شروع می کنیم به بازی..بعضی از بازیگر ها از پیش انتخاب شده اند اما بعضی دیگر را خودمان انتخاب می کنیم..در انتخاب نقش های مهم باید دقت کنیم چون ممکن است داستان فیلم را عوض کنند.. فیلم را خراب کنند..بماند که بعضی ها فقط سیاه لشکرند.. بود و نبودشان فرقی ندارد..نقش اصلی و قهرمان فیلم خود ما هستیم..بعضی سکانس ها سخت هستند.. هزار بار کات می شوند و هزار بار از نو باید آن را بازی کنیم..گاهی فیلم زندگیمان خسته کننده و تکراری ست و گاهی پر از اتفاق و هیجان..پایان فیلم می تواند تلخ باشد یا شیرین فقط کاش فیلم زندگیمان بی معنی تمام نشود..کاش تمام ما انسان ها در زندگیمان فیلمی بسازیم که اسمش ماندگار شود.. قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 19:10

‌حواست به حالِ بهار هست؟
نه باران می‌خواهد
نه موسيقی و شعر
ذاتش انگيزه‌ی دل‌دادن است
حواست به ساعتِ روی ديوار هست؟
اين روزها برای حرف‌های عاشقانه
زود هم كه بجنبی
باز دير می‌شود...

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 19:10

برای رفتن به مسیر درست زندگی'>زندگی، لازم نیست زندگی کردن را تعطیل کنید.برای رسیدن به انتخابی درست، لازم نیست ماه‌ها یا سال‌ها دست از کار بکشید تا به اطمینان صددرصد از انتخابتان برسید.برای درست کردن رابطه با دیگری، لازم نیست رابطه را قطع کنید تا آن را اصلاح کنید.قطار زندگی و رابطه را متوقف نکنید. بگذارید با هر سرعتی که می‌تواند حرکت کند و در ضمن حرکت، ایرادهایش را یکی‌یکی پیدا و رفع کنید.قطار در حال حرکت را تعمیر کنید.زندگی منتظر شما نمی‌‌ماند، روزها یکی‌یکی از پی هم می‌روند و روزهای رفته دوباره به دست نمی‌آیند. قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 14 فروردين 1403 ساعت: 19:10